بخواب بانوی کاغذی رویاهای شبانه من؛ بخواب.
جز نمک هیچ مرحمی برای ضخمهای سرباز کردهام نداشتی، بانو!
همه از عشقهای روزانهشان میگویند و من از خیال شبانام، خیالی که مرا به تسخیر کشیده است!
چقدر ناچیزم من... یا چقدر ابر قدرتی تو.
بانو؛ مگر چه پنهان کردهای پشت آن قلب (ظریفت) مذاکرات همه بینتیجه بود!
اجازه بازدید هم نمیدهی؟! بانو "تورم "بغضم گلویم را بد جور میفشارد...
برو؛ برو از اینجا، من همراهیت میکند! اینجا، یادم دادهاند بی من هم میشود زندگی کرد!
تاریخ : دوشنبه 92/10/23 | 5:52 عصر | نویسنده : محسن | نظرات ()